گسترش اسلام، ریشه های مدرن و پست مدرن


شکست ایده ئولوژی مارکسیستی، میدان مغناطیسی را که میان دو قطب غرب و شرق ایجاد شده بود، تضعیف کرد. به این ترتیب توده هایی که در میان این دو قطب آرایش یافته و قالب گرفته بودند ناگهان دچار نوعی احساس خلا شدند. این احساس خلا همچنین در میان روشنفکرانی که همگی کم و بیش به ایدئولوژی های چپ گرایانه دلبستگی داشتند، یا حتی آنها که به هر نوع ایدئولوژی و ذهنیت ساختاریافته ای معتقد بودند به اشکال مختلف باعث ایجاد نوعی احساس سرخوردگی، خمودگی و بی انگیزگی شد. اژدهای تجدد کسل و بی حال شده بود. دموکراسی غربی اگرچه در روزهای اوج خود بود، از هر لحاظ، مشخص بود که چنین اوج گرفتنی، سقوطی غیرقابل کنترل را در پی خواهد داشت. توده ها حال لقمه های آماده و بی دردسری برای پوپولیست ها و تئوریهای وحیانی مختلف بودند. ابتدا عرفان های شرقی و بودایی با تئوری های سنگین و عمیقشان وارد شدند که هر ذائقه ای آنها را نمی پذیرفت. به هر حال در کشورهای غربی با سطح مطالعه بالا، بسیار موفق بودند. اما در شرق و خاورمیانه قارچ دیگر در حال رشد تصاعدی بود: اسلام گرایی. اسلام اجتماعی، اسلام توده ای، اسلام با اعتماد به نفس بالا، اسلام متعصب و اسلام شدیدا خود مدار. تمام اینها زمانی که مبانی تئوریک اسلام را مطالعه می کنی به ذهن متبادر می شود. اینها پایه های محکم و قدرتمندی بودند که بنای یک حرکت عوام گرایانه را بر آنها استوار کنند. غرب فاقد ایدئولوژی است. سیستم غربی دموکراسی و سرمایه داری، یک سیستم کاملا پراگماتیک است که طی تجربیات تاریخی و در نتیجه آگاهی و هوشمندی اجتماعات غربی به دست می آید و چنین سیستمی ارضاء کننده شرق ایده آلیست و اجتماع گرا نبوده و نیست. کمونیست آلترناتیو خوبی بود که اتفاقا سیستم های راهبردیش شباهت زیادی به اسلام داشت. حکومت های توتالیتر سکولار و چپ از طرق سخت افزاری (یعنی سلاح نهایی مشابه با اسلام گراها) جلو گسترش اسلام در توده ها را می گرفتند و ساختارهای اجتماعی نخبه گرا نیز اجازه عرض اندام به سیستم های پوپولیستی را نمی دادند. این دوران با ضعف تدریجی کمونیست علائم ضعف و بیماری خود را نمایش داد. با انقلاب اسلامی ایران، حرکت های اسلامی افغانستان، عربستان، مصر و الجزایر زنگ خطر دورانی جدید به صدا در آمد. غرب برای گسترش خود به شدت نیاز به طبقات متوسط واقعی با سطح رفاه و فرهنگ بالا نیاز پیدا کرد. طبقاتی که به هر حال در اکثر جوامع شرقی اقلیتی ناچیز بودند. در حالی که اسلام گرایان بیشترین نیاز را به توده های محروم و وهم گرا داشتند که نیاز به فرافکنی تمام دردها و رنج های خود داشتند. تمام مشکلاتی که جوامع مسلمان با آن روبرو بودند، از اسرائیل گرفته تا فساد و محرومیت می توانست به علل عوام فریبانه آنان ربط داده شود: به آمریکا، به غرب و غرب گرایان، به دوری از دین و اسلام. شوکت از دست داده و غرور شکسته و ناآگاهی انباشته نیروی عظیم آنان بود. نیروی عظیمی که غرب به آن دست نداشت زیرا قدرت نفوذ در میان توده های خشک و بیگانه ستیز نداشت. تمام اینها دوران گذار مدرنیسم به پست مدرنیسم را دوران خوبی برای تجدد نشان نمی داد و روزهای ابری تری نیز در انتظار جوامع غربی بودند…